هندوستان - ودا - اسرار آشکار

مذهب ودا از قدیمی ترین مذاهب بشر است و به طوری که ماکس مولر آلمانی مترجم  کتابهای  آیینی ودا عقیده دارد ، روحانیون این مذهب  مدت چند هزار سال  کتاب مذهبی خود ( ریک ودا ) را سینه به سینه به یکدیگر منتقل میکردند تا وقتی که خط اختراع شد و توانستند این کتاب را بنویسند.

اینک گوش کنید که کتاب ریک ودا  در خصوص علت ایجاد این دنیای عظیم چه می گوید؛

{( در آغاز نه هستی بود نه نیستی .در آغاز نه هوا بود و نه در بالای آن آسمانی وجود داشت.)

(آیا در آغاز حرکتی بود و اگر حرکتی وجود داشت از کدام طرف  حرکت می کرده است؟)

(در آن موقع نه مرگ بود و نه حیات جاوید.)

(شب از روز جدا نبود و فقط یک چیز وجود داشت و نفس می کشید ، اما نفس او از خارج نمی آمد و جز خود او هیچ کس وجود نداشت)

(ان وقت در او تمایلی به وجود آمد و این تمایل اولین جرثومه روح را تشکیل داد.)

(کیست که بتواند به ما بگوید که هستی از کجا به وجود آمده؟ تنها کسی که می تواند این جواب را بدهد همان اوست ، ولی آیا خود او هم می تواند این سوال جواب را بدهد؟ )}

هندوان کهن این حرفها را در 12 هزار سال پیش از این زده اند ، دوره ای که از نظر ما دوره تاریک و ظلمانی تاریخ است

آنها پرسیده اند که( آیا خود خداوند هم خود را می شناسد؟ و یا این که او هم مثل خود ما نادان است؛)

اگر پاسخ این باشد که بله میشناسد ، که باید گفت  شناخت یعنی درک حدود و خدایی که خود را بشناسد ومحدود باشد که  دیگر خدا نیست.

و اگر پاسخ  این باشد که  ؛ خیر خدا هم خود را نمی شناسد باید پرسید که این چه جور خدایی است که نسبت به خود نادان است؟

ولی امروزه باید گفت که کلماتی مثل آغاز ، پایان ،  شناخت ، محدوده ، دانایی، . . . از نواقص زندگی ما است و شاید برای خدا این کلمات معنی نداشته باشد.

چرا چشم ما باید به گونه ای باشد که فقط طیف خاصی از نور را معروف به طیف مرئی آن هم در فاصله ای معیین ببیند؟ چرا گوش ما فقط قادر به شنیدن صداهایی است که منطبق با طول موج گوش ما است؟وبه همین ترتیب برای مغز ما نیز محدودیت هایی وجود دارد،چرا ما باید نیازمند دانایی باشیم و چرا از ابتدا همه علوم در ذات ما وجود ندارد و تمام اینها نشان دهنده نقص در سیستم درک ما نسبت به خدا است.

به هرحال پیروان مذهب ودا در 12 هزار سال قبل به نوعی به جهالت خود پی برده بوده اند و البته به این جهالت اعتراف کرده اند ولی کیست که امروز بتواند ادعایی بر دانایی خود نسبت به شناخت خدا و جهان و طبیعت  داشته باشد؟

پیروان مذهب ودا در هندوستانِ  آن زمان در کتابهای مذهبی خود خیلی واضح گفته اند که اصلا خدا را نمیتوان شناخت  و هرکس هر نوع ادعایی در این خصوص بنماید دروغ گفته است.

در کتاب ساماودا که یکی از کتب چهار گانه و بزرگ مذهب ودا است به طوری که ماکس مولر ترجمه کرده آمده (اگر تو میگویی که من خداوند را میشناسم به تو میگویم که دروغ میگویی زیرا اگر او را میشناسی صفات و مشخصات او را برای من حکایت کن.آن وقت تو که خداوند را نمیشناسی شروع به معرفی او میکنی و می گویی که خداوند دیده نمیشود ولی در همه جا موجود است و هرگز نخواهد مرد و غیره ؛ لیکن من به تو میگویم که باز دروغ میگویی و خداوند را نمیشناسی زیرا این صفات که تو میگویی صفات خداوند نیست، بلکه صفاتی است که خود تو فاقد آن هستی و به همین جهت تصور میکنی که اینها صفات خداوند است.تو نظر به این که در زیر آب نمیتوانی نفس بکشی با خود میگویی که بی شک خداوند شخصی است که می توند زیر آب نفس بکشد ، غافل از این که تو فقط محرومیت ها و ناتونیهای خود را جزو صفات خداوند قرار داده ای)

پیروان آیین ودا  در11 یا 12هزار سال قبل یا بیش از این ، وقتی که اعتراف کردند که نمیدانند این جهان را چه کسی و با چه هدف و مقصودی آفریده است ، می دانستند که از این جهل مطلق هیچ نتیجه ای برای اخلاق و ایجاد یک روش زندگی برای بشر گرفته نمی شود .

]وقتی که ما ندانیم خدا چیست و چه میخواهد، به همین دلیل هم نخواهیم دانست که او چه دستوراتی به ما داده و از ما چه انتظاری دارد و یا از کدام قسمت از کارهای ما خوشش می آید و آنوقت نمیدانیم که چه چیزی شر و چه چیزی خیر است[

به همین دلیل هندوان(هندی ها) نابغه از روی علم و عمد یک نظریه غیر منطقی را پذیرفتند و گفتند که خداوند برای اینکه خود را به نوع بشر بشناساند لازم دید که خویشتن را به صورت انسان در آورد.] از چند هزار سال قبل تا به امروز در تمام کشورهای دنیا نوع بشر سعی کرده خداوند یا نماینده  تام الاختیار او را به صورت انسان از رحم یک دوشیزه باکره بیرون بیاورد. برای مثال نمونه های فراوانی وجود دارد ،(در همین ایران خودمان بعضی از زرتشتیان عقیده دارند که زرتشت بدون پدر بوده و از دختری پاکدامن و باکره به دنیا آمده ، یا در کتاب سهاکاوات  ترجمه شده از زبان سانسکریت توسط ماکس مولر  گفته شده که  کریشنا از شکم یک دختر باکره بیرون آمده و تاریخ این داستان به هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیحی بر میگردد که خود معروف ترین این نوع تولدهاست و من در مورد آن توضیحی نمیدهم ، همچنین چینیها نیز در این زمینه اعتقدات مشابهی دارند که تاریخ آن به 3468 قبل از میلاد برمیگردد ، و در مکزیک و . . .و سرچشمه تمام این اعتقادات همان آیین کهن میترا ئیسم است ) در این مورد قدمای بشر با  پرش از یک شکاف بزرگ بین جهان  (معلول ولی معلوم و ملموس ) و خالق (علت ، ولی نا معلوم وناشناخته ) خدایی به وجود آوردند که  دارای منظوری خاص و هدف و برنامه است و گویا جز این چاره دیگری نداشتند و به این طریق بزرگترین روش زندگی معنوی را به پیروان مذهب ودا آموختند و از آن پس ملل دیگر نیز از این روش تقلید کرده تا نوبت به عیسویان رسید.[

در حالی که غافل از نکته بودند که داشتن هدف و مقصود (همان طور که قبلا گفته شد) از نواقص زندگی ما است و انسان چیزی را هدف و مقصود خود میداند که تا به حال نداشته و به آن دسترسی ندارد.بنابراین برازنده خدا نیست که به دنبال هدفی باشد و اصولا منطقی نیست که خدا به دنبال هدف باشد . چون هدف هرچه که باشد در این عالم موجود است و خداوند باید صاحب و اختیاردار آن باشد تا خدا باشد.